English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7688 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
twenty four hour charge rate U امپر مجاز باتری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
What's the charge per hour? U کرایه هر ساعت چقدر است؟
twenty one U عددبیست ویک
twenty first U بیست و یکم
twenty one U بیست ویک
one and twenty U بیست و یک
I am going on twenty. U دارم می روم توی 20سالگی ؟
two and twenty U بیست و دو
twenty U عدد بیست
At the age of twenty. U درسن 20 سالگه
I reckon she is twenty. U بحساب من بیست سالش است
twenty fourmo U قطع کاغذ یاکتاب 42 ورقی
The well is twenty meters deep. U این چاه بیست متر گود است
Twenty head of cattle . U بیست رأس گاو ( احشام )
zero hour U لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی
zero hour U ساعت س
Every so often . Every hour on the hour. U دم به ساعت
zero hour U ساعت شروع عملیات
zero hour <idiom> U لحظه دقیق حمله درجنگ
zero hour U هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی
h hour U ساعت س
e hour U وقت ستادی
do not go in an u. hour U وقتی که ساعت بداست نروید
hour U 06 دقیقه
e hour U وقت مخصوص اجرای عملیات ستادی
h hour U ساعت شروع عملیات
zero hour <idiom> U لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
hour U مدت کم
hour U وقت
hour U ساعت
hour ly U ساعت به ساعت
rush-hour U ساعت پرمشغله
kilowatt hour U کیلووات در ساعت
watt hour U وات ساعت
the hour has struck U زنگ ساعت زده شد
rush-hour U ساعت شلوغی
happy hour <idiom> U ساعات تفریح وخوشی
the hour has struck U موقع بحران رسید
man-hour U نفرساعت
rush-hour U وقت پررفت و آمد
unearthly hour <idiom> U مزاحمت
The darkest hour is that before the down. <proverb> U تاریک ترین لیظه هنگامی است که چیزی به فجر نمانده است .
lunch hour U ساعتصرفنهار
man-hour U جمع تعداد ساعات کار
hour hand U عقربه ساعت شمار
hour hands U عقربه ساعت شمار
hour land U عقربه ساعت شمار
eleventh hour U آخرینفرصت
at the eleventh hour U در آخرین لحظات
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
It take one hour there and back. U رفتن وبر گشتن ( رفت وبرگشت ) یکساعت طول می کشد
at an unearthy hour U بی موقع
ampere hour U امپر- ساعت
ampere hour U امپر ساعت
hour meter U زمان شمار
in hour's time U د ر
in hour's time U دو ساعت
in the space of an hour U بفاصله یک ساعت
quarter of an hour U یک چهارم سده
quarter hour U ربع ساعت
quarter hour U پانزده دقیقه
man hour U یک ساعت کار یک کارگر
man hour U واحد کار بر حسب ساعت
man hour U نفر ساعت
hour angle U زاویه ساعتی
hour glass U ساعت ریگی
half hour U نیم ساعت
half hour U 03 دقیقه
horsepower hour U توان اسب در ساعت
man hour U واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود
hour angle U زاویه نصف النهارجغرافیایی
hour angle U زاویه ساعتی خورشید
hour circle U دایره ساعتی
hour circle U نصف النهار حلقه مدرج
The poison took effect after one hour. زهر پس از یکساعت اثر کرد اما حرفم در او اثر نداشت.
watt hour meter U کنتور وات ساعت کنتور مصرف واقعی
greenwich hour angle U زاویه ساعتی بین نصف النهارسماوی گرینویچ و نصف النهار محل
local hour angle U زاویه ساعتی محلی
life is not worth an hour's p U ساعتی هم نمیتوان به زندگی اطمینان داشت
kilowatt hour meter U کنتور کیلووات ساعت
sidereal hour angle U زاویه ساعتی نجومی
watt hour meter U وات- ساعت سنج
ampere hour meter U امپر- ساعت سنج
var hour meter U کنتور مصرف کور
rush-hour traffic U ساعت شلوغی ترافیک
How did this half hour unfold? U این نیم ساعت چطور پیش رفت؟
rush-hour traffic U وقت شلوغ رفت و آمد
hour angle gear U ساعتدندهدارگوشهای
ampere hour capacity U فرفیت باطری
watt hour meter U وات ساعت متر
volt ampere hour meter U کنتور مصرف فاهری
ampere hour meter regulation U تنظیم امپر- ساعت سنج
induction type hour meter U کنتور القائی
induction watt hour meter U کنتور وات ساعت القائی
the morning hour has gold in its mouth <proverb> U سحرخیز باش تا کامروا باشی
reactive volt ampere hour meter U کنتور ولت- امپر- ساعت- راکتیو
ampere hour efficiency of storage batter U بازده باتری انبارهای
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'. U هفته آینده کانال [تلویزیون] را برای قسمت دیگری از {ساعت شادی} تنظیم کنید.
reactive volt ampere hour meter U کنتور مصرف کور
(in) charge of something <idiom> U مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
take over in charge U تحت اختیار دراوردن
charge some one with U به عهده کسی گذاشتن
charge U که برای ذخیره سازی داده و امکان دستیابی ترتیبی وتصادفی به کار می رود
on charge of U به اتهام
in charge U متصدی
be charge with U متهم شدن به
like charge U قطبهای همنام
like charge U شارژ همنام
take over in charge U تصدی
charge U وسیله الکترونیکی که با بار الکتریکی کار میکند
charge U خرج منفجره
charge U خرج
charge U متهم کردن
charge U بار الکتریکی
charge U دستگاه با ماده منفجره
charge U موردحمایت
charge U پرکردن
charge U مطالبه بها
charge U متهم ساختن
charge U زیربار کشیدن
charge U عهده دارکردن
charge U گماشتن
charge U بار مسئولیت
charge U وزن
charge U هزینه
charge U پر کردن
charge U خرج گذاری کردن شارژ کردن
charge U بار
charge U ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
charge U محفظهای
charge U مین وسایل با بار الکتریکی شارژ می شوند
charge U بدهکار کردن
charge U شارژ کردن شارژ
charge U بار کردن
charge U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge U اتهام
charge U حمله به حریف
charge U خطای حمله
charge U جرم کل سوخت در راکتهای سوخت جامد
charge U حمله اتهام
in charge <adj.> U پاسخگو
in charge <adj.> U مسئول
charge U عهده داری
charge U 1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
in charge <idiom> U مسئول بودن
charge U تصدی
in the charge of <idiom> U تحت مراقب یا نظارت
space charge U ناحیه بار فضا
detonating charge U خرج منفجر کننده
detonation charge U خرج انفجار
detonation charge U خرج تلاش
ignition charge U خرج احتراق
diamond charge U خرج چهارگوش
deep charge U خرج عمیق دریایی
density of charge U چگالی بار برقی
officer in charge U افسر مسئول اجرا
officer in charge U افسر مسئول
nucleon charge U بار نوکلئون
nuclear charge U بار هسته
normal charge U خرج معمولی توپ
negative charge U بار منفی
multisection charge U خرج چندقسمتی
multisection charge U خرج چند کیسهای
mobile charge U بار متحرک
melting charge U شارژ ذوب
diamond charge U خرج مربع شکل
deep charge U خرج گود
charge carrier U حامل بار [فیزیک] [شیمی] [مهندسی]
induced charge U بار القاء شده
formal charge U بار قراردادی
free of charge U رایگان
free of charge U معاف از حقوق گمرکی
detonating charge U چاشنی
free of charge U مجانی
hard charge U بشدت و حداکثر سرعت راندن
handing charge U هزینه باربری
full charge U خرج کامل توپ
furnace charge U شارژ کوره
give in charge U سپردن
extra charge U هزینه فوق العاده
explosive charge U خرج سوختار
explosive charge U خرج منفجره
effective charge U بار موثر
electric charge U بار الکتریکی
electric charge U بار برقی
impulse charge U نیروی محرکه اولیه
impulse charge U خرج محرکه
ignition charge U خرج اشتعال
electron charge U بار الکترون
electronic charge U بار بنیادین
equalizing charge U بار برابرکننده
give in charge U تحویل پلیس دادن
partial charge U بار جزیی
export charge U حقوق صادرات
unlike charge U قطب غیر همنام
export charge U هزینه صادرات
volume charge U بار حجمی
export charge U تعرفه صادرات
trickle charge U پر کردن اهسته
total charge U بارگذاری کامل
to charge the battery U باتری را بار کردن
Recent search history Forum search
1کلمه معادل آن به انگلیس
1to as
2and had to spend a good hour tidying it up!!
2and had to spend a good hour tidying it up!!
1the rate at which total office space is leased less space vacated during a specific period of time
1the rate of diffusion will be less than if the pure solvent was exposed to the air
1risk rate
0An important watchword in the twenty-first century is workforce diversity
0dump valve button و buffer volume button این دو عبارت چه معنی دارند زمینه بیهوشی دامپزشکی و ونتیلاتور
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com